گسستگی پیوسته

۳۸ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

استثنا همیشه هست -> link

  • M //

سل سل سییی، لا سل لااا، فا سل لااا، فا لّا سل

سل لا دووو، سیل سُلف لاا، فا سل لاا، فا لّا سل

نوایی، نوایی...

 

بشنوید :)

 

هیچ وقت نفهمیدم سلیقه موسیقی آدم ها رو دقیقا چی تعیین می‌کنه. چی شده که تنها آدم هم سن و سال خودم که اطرافم می‌شناسم و اندازه خودم موسیقی سنتی ایران رو درک می‌کنه و حال می‌کنه باهاش، پرنیانه؟ و هیچ کس دیگه ای نه! و مثلا همین آوازه که لینکشو گذاشتم.. یه آدم می‌تونه پوکرفیس ترین نگاهش کنه و بگه این چه شر و وریه. می‌تونه هم بیاد بشینه اینو ببینه و غرق شه تو حس ها و فکراش.

قطعا این که ما سازشو یاد گرفتیم یا از بچگی تو خونه می‌شنیدیم بی‌تاثیر نبوده. ولی بازم برام سواله. چی می‌شه اصن که ما از یه ریتمی خوشمون میاد؟ و چی می‌شه که همون ریتم رو با صدای یه منبع دیگه بیشتر خوشمون میاد؟ همه ش به عادتِ گوشه؟ خیلی مسخره س اون وقت. یه صدایی که می‌تونه روحتو در هم بپیچه بازم از یه جای رندم اومده! و خب تعمیمش به کل زندگی #LifeIsBiggerThanYou

حالا مگه مهمه اصن؟ مهم اینه که ما باهاش حال می‌کنیم. من سلیقه موسیقیم به طرز عجیبی پراکنده س. ولی اون سبکی که می‌تونه وقتایی که از زندگی بریدم و غم و غصه دارم، روحمو بپیچونه تو هم، سنتیه. صدای تار در وهله اول. خیلی اصیل عه. بازم باید تلاشم برای توصیف رو رها کنم چون تهش اونی که می‌خوام رو نمی‌رسونه.

  • M //

خبر خوب اینه که بوی جوی مولیان آید همی...

  • M //

کاش تو خونه تار داشتیم؛

کاش آکاردئون بلد بودم.

کاش ملودیکا بلد بودم.

کاش یه ساز کوبه ای بلد بودم.

کاش ترکی بلد بودم!

کاش...

  • M //

Indigo - Tamino

 

Imagine, the girls around town assemble
'The traveler’s son they come askin
Where he came from
Cause they’ve watched him
Washing his face near the pond
A curious boy and they wonder
Where he came from

He says: “I, I have seen the world’s most beautiful places
Still I feel, as If I’m a walking machine
Watching it all through a screen
There is nothing in between to me
"...This might as well not be real

  • M //

خونه ما طبقه آخره، و کولرمون تو پشت بوم دقیقا بالای دریچه اتاق منه. بعد وقتی بارون میاد قطره هاش میان تق‌تق‌تق‌تق‌تق  می‌خورن روی کولر و صداش به وضوح میاد تو اتاقم. مخصوصا نصفه شبا که خونه ساکته و فقط من بیدارم. و تنها صدایی که میاد از اونه. حسّ سرپناه طور به آدم می‌ده. بعضی وقتا ام اعصابم خرد (بخوانید خورد) می‌شه که داره بارون میاد و من نشسته‌م تو خونه. ولی مثلا الان که لش کردم رو تختم و نمی‌خوام برم بیرون خیلی حس خوبی داره :))

 هشتگ Happiness is in the details به قول حاج آقا

  • M //

هروقت ناراحت بودید بیاید عکس کارت ملی‌م و نشونتون بدم :)))

100% تضمینی :))

  • M //

دیروز بعد از دادن آخرین امتحان جوری رفتم و ادامه روزو ترکوندم که الان از شدت دست درد نمی‌خوام تایپ کنم دیگه.

هیچ وقت نتونستم اوج خوشحالی/ناراحتی/هر حسی م رو بروز بدم تو فضای مجازی. ولی انصافا دیروز زندگی "زیبا" بود :)))

یه حرکتی زدم تو مایه های شیراز رفتنِ پارسالم، که از یه ماه قبل اطلاعیه داده بودن و من در روزِ حرکت که ساعت 3:35 حرکت قطارش بود، ساعت 1 رفتم گفتم منم می‌آم :> و طی رخداد یه سری معجزه رفتم نهایتا، بدون بلیت و این صوبتا :دی ولی در لِوِلِ خیلی خیلی خیلی پایین‌تر. اون یه چیزی بود اصن. ولی خیلی حال داد بازم. و خیلی خوشحال بودم از تصمیمم بازم. هنوزم.

  • M //

احیانا هر وقت ایده برا خودکشی کم آوردین، حتما بشینین bird box رو ببینین ^_^

خودکشی با درد البته، مثلا پیرزنه قیچی رو از بغل کرد تو گردن خودش :>

منم بیمار روانیم، بله.

  • M //

منم کیکِ توت‌فرنگی دار می‌خواستم ولی.

  • M //

خب یه شواهدی دیدم که فک کنم بازم مسبب امور خیر و گشایش روابط شدم =)))) خدایا شکرت.

  • M //

1. از دروغ گفتناتون متنفرم. شاید اگه خودمم هر از گاهی دو تا دونه دروغ می‌گفتم انقد بدم نمی‌اومد از دروغ گفتناتون و یه کم درکتون می‌کردم! ولی فعلا که فقط زجر می‌کشم هر دفعه که می‌فهمم به‌ِم/به‌هَم دروغ گفتین. چون حس می‌کنم کلی حرفِ دیگه هم می‌تونن دروغ باشن. و کلی چیز زیر سوال می‌ره.

حیفِ اون حسِّ خوبِ اعتماد، که انقد راحت از بین می‌بریدش.

 

2. امروز رفتم پیش خ، گفتم از این که زندگیم انقد یه بعدی باشه حالم به هم می‌خوره. از این که کل دنیام و روابط اجتماعیم به یه مدرسه دخترونه و چند تا اکانت تو شبکه های اجتماعی محدود باشه. هیچ سالی به اندازه امسال به تفکیک جنسیتی شده بودن مدارس توجهم جلب نشده بود. گفتم این که خدا دو نوع آدم آفریده و من هرروز دارم فقط با یه نوعش سروکله می‌زنم خیلی یه جوریه. انگار مثلا یه دست ندارم :)) یه نظریه هم دارم حتی؛ نه نظریه نه؛ فرضیه. این که این تفکیک کردنشون باعث شده آمار همجنسگرایی [تو مدارس] بالا بره :||| خیلی چرت به نظر میاد. جای تحقیق داره. ولی این حجم از لز تو مدرسه واقعا عادی نیست :/ عادیه؟!

 

3. موزه هنرهای معاصرو چرا رها نمی‌کنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بکشین بیرون دیگه :|  ( مصالح ساختمانی و بنایی‌تون رو :] )

 

4. خیلی مسخره ست. خیییلی مسخره ست. نسبت به شرق جردن حسِ بهشت طور دارم. چون از وقتی به دنیا اومدم خونه عمه‌م اینا تو اون محدوده بوده و تو تهران "فامیل" غیر از اونا ندارم. همه خاطره های خوب و اصیلِ از کودکیم تا همین یه ساعت پیش به اونجا ختم می‌شه. از غربش متنفرم، فقط و فقط به خاطر باشگاه مزخرف دانش‌پژوهان و تنها باری که پامو گذاشتم توش. فقط یه بار بود ولی همه خاطرات گند المپیادم به اونجا منتهی می‌شه. پرهایی که ریختن و هرگز جاشون در نیومد.

فاصله بهشت و جهنم، این ور و اون ورِ خیابون. یه خط عابر پیاده مثلا. مسخره س دیگه.

  • M //

معتاد شیرکاکائوی داغش شدم =))))))))) (بر وزن "معتاد بوی سیگارش شدم.." :دی :-هرهر)

#کلانا

  • M //

خیلی جالبه. "من" حالم بده، می‌دونم که سگم؛ و اگه با بقیه رو در رو شم پاچه می‌گیرم و حال اونارم بد می‌کنم. واسه همین نزدیکشون نمی‌شم، می‌ذارم پی‌ام هاشون رو بعدا جواب می‌دم، بهشون نمی‌گم از فلان کارشون ناراحت شدم چون می‌دونم اگه در حالت عادی خودم بودم ناراحت نمی‌شدم، باهاشون حرفِ غیرضروری نمی‌زنم، و و و ... بعد، آدما فک می‌کنن که من بی‌توجهی کردم بهشون و یه جور دیگه ازم ناراحت می‌شن! ینی وقتی حالم بده نه تنها باید خودم رو جمع/تحمل کنم بلکه باید از دل بقیه هم در بیارم که حالم بد بوده، چه باهاشون رودررو شده باشم، چه نشده باشم :))))) خدایا شکرت.

  • M //

یه قلمچیِ جمعه مونده و دوتا امتحان چرت شنبه و یکشنبه. تو بی عانست، دوست نداشتم دوران امتحانا تموم شه. مخصوصا این چند روز آخر که به واسطه و پارتی‌بازیِ اردوی المپیاد تا شب موندیم مدرسه.

اینستامو چند هفته بود دی‌اکتیو کرده بودم، لاگ‌این کردم و متوجه شدم تنها چیزی که دلم براش تنگ شده بود دیدن پروفایل خودم بود :| حس خاصی نگرفتم از بقیه‌ش.

رها امروز بردم یه شیرکاکائوی داغ بهم داد + یه غذایی شامل بادمجون گریل. حقیقتن چسبیددد.

به نظر میاد اطرافم شولوغه. ولی احساس منزوی بودن دارم :]

کاش این آدمایی که ازشون خوشم میاد رو نمی‌شناختم :/ خب من که بلد نیستم برم بگم بیاین با هم دوست شیم. فقط این حس مزخرف باهامه که چقد خوبن ولی از من دورن :/

  • M //

 Gallium 31

  • M //

باید اعتراف کنم که تا وقتی لیریکسِ no lie رو ندیده بودم فک می‌کردم یه تیکه هاییش انگلیسی نیس :)))))))

  • M //

آیا می‌دانستید google maps سیاره های دیگه رو هم نشون می‌ده؟ *__* و ماه و قمرای دیگه و حتی ایستگاه فضایی بین‌المللی رو هم؟ *_______* برگاممم

(برید google maps، رو حالتِ Satellite و انقد zoom out کنید تا لیستش باز شه :)) من این طوری دیدمش اتفاقی)

  • M //

عصر رفتم یه ساعت دوییدم، اومدم تا چار ساعت کل یخچال رو می‌بلعیدم.

  • M //

من که دیگه بریدم :-dead

  • M //