گسستگی پیوسته

۱۷ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

می‌شه یکی‌تون بیاد اون سر دنیا رو بگیره با هم بکشیم کش بیاد یه کم بزرگتر شه؟ .___.
  • M //
یه روزی میاد که همه پستایی که اینجا پیش‌نویس کردم رو منتشر می‌کنم! فعلا وضعیت این‌جوریه که این 19 امین پستیه که رو وبلاگه و 43 امین پست در کل :/
پستای طولانیمم که در نظر نگیریم اینجارو کرده‌م توییتر شخصیم :/
جریان چیه؟ :)))))
  • M //
جا داره یه ابراز ذوق و رضایتی هم اینجا بکنم از این نتایج درخشانی که شاهدیم و این که دو ماه پیش که دیبا گفت بیا کدکاپ تیم بدیم، گفتم نمیام =)))))
بیا کم کم ایمان بیاریم که هیچ تلاشی بی‌جواب نمی‌مونه ملیکا. جون من بیا. این یه بارو پا بده :|
  • M //

کوه باش و دل نبند؛ قربون دستت، تر هم کمتر ببند.

  • M //

بابا چتونه خب :)) عقده‌ای ای چیزی هستید؟ :))) من یک درصد حس کنم (استغفرالله، خدای نکرده :))) یکی روم کراشی چیزی زده عین آدم تحویلش می‌گیرم و حرف می‌زنم باهاش و خودش کم کم می‌فهمه که اشتباه زده =))

شوخی کردم، ولی جدی یه کم روایط اجتماعی و اینا بابا :)) به خودتان بیایید :))) دنیا جای زیباتری خواهد شد..!

  • M //

اگه ایمان داشتم که برای این غم پایانی وجود داره، انقد مغموم نبودم.

  • M //
  • M //

حس می‌کنم تو جهل مرکبم. دقیقا توش :))

  • M //

من ادعا نمی‌کنم که این مشکلم یه دلیل منطقی داره. یه مسئله کاملا احساسیه  and that's why i'm crying man :]

  • M //


بعضی وقتا که حالم داره از همه چی به هم می‌خوره، می‌رم سی‌اف، یه کم کدامو نگاه می‌کنم... status رو چک می‌کنم... و واقعا حالم جا میاد :))

الان یه سر وی‌جاج هم رفتم... قلبم :(( خیلی حس خوبی داد بهم :(((((( در کنار حواشی مزخرفی که از المپیاد یادم مونده، جنبه علمیش رو واقعا زبان از توصیف قاصره :((( چه مرگمه می‌خوام اینارو ول کنم برم نوروسابنس بخونم؟ ها؟؟


راستی اون تگای *2300 ، *2100 چین؟ :)) تو این مثلا ، یا این یکی :-؟


  • M //



1. تاحالا در زندگیم، روزام (=حالم) انقد سینوسی (کسینوسی بهتر حق مطلبو ادا می‌کنه :-؟) نبوده! ینی اگه قبلا کسینوس ایکس بود، الان شده کسینوس ده ایکس :)) یه روز در اوج آرامشم و یه روز از عالم و آدم عصبانیم :))


2. پنجشنبه با رها از مدرسه تا پارک لاله پیاده رفتیم حرف بزنیم. بحث دوران بعدِ کنکور شد، و یه کم از چیزایی که تو سرم بودو بهش گفتم، ولی می‌گفت الان اینارو بی‌خیال و رو کنکور تمرکز کن و بهترین نتیجه رو ازش بگیر که بعد هرکار خواستی بکنی دستت بسته نباشه و اینا. ولی می‌دونی چیه؟ من نمی‌تونم :)) نمی‌خوام کنکور رو بذارم هدف. کنکور بخشی از مسیر رسیدن من به هدفه. پس من باید این هدفو بدونم!

به نوروساینس و اینا خیلی مشکوکم. ینی، مطمئن نیستم از این که بخوام خیلی عمیق و منطقی، روان آدمارو بشناسم، رفتار و عواطفشون رو تحلیل کنم. ینی نمی‌خوام آدمی بشم که هر رفتار انسانی ای می‌بینه می‌دونه از کجا اومده و تو بدن طرف فلان واکنش انجام شده و این خزعبلات. خیلی چندشه این تصویری که تو ذهنمه الان. تصویر یه موجود عقل کل مثلا. (عقل کل از وجه تیکه طورش:)) :-؟ وجه دیگه ایَم داره مگه؟)

ی.خ. یه حرف خوبی می‌زد. برداشت کلی من از حرفش این بود (ازون جایی که خیلی داشتیم حرف همو نمی‌فهمیدیم، شاید کلا یه چیز دیگه گفته باشه=))) : در برابر هر پدیده ای ما یه نقطه رو محور اعداد حسابی ایم. اون نقطه نشون می‌ده چقد از اون پدیده رو فهمیدیم. و بهترین نقطه محور، روی مبدا (x=0) ‍‍‍ه. این که ندونیم خیلی بهتر از اینه که تا یه حدی بدونیم و حرص بزنیم برای بیشتر دونستن، در حالی که ته نداره. یه موجود محدود رو چه به چیزای نامحدود! (یا : چرا محدودا رو می‌ریزی تو نامحدودا؟:)))

و خب صد البته که نفهمیدن یه چیزایی صد برابر بهتر از فهمیدن‌شونه...

یا حتی به قول آقای افخمی (معلم ادبیاتمون) ...

استیکر


از یه طرف دیگه هم می‌ترسم برم سمتش و نه تنها به اون جذابیتی که فک می‌کردم نباشه و صرفا مجبور باشم یه سری چرت و پرت حفط کنم، بلکه بدم هم بیاد! اه... هیچ آدمی نمی‌شناسم که همچین راهی رفته باشه و برم بپرسم اوضاع چه‌جوریه! البته این خیلیم بد نیستا.. هومم... جذاب شد :)) (فوقش بازم گند می‌خوره توش و اینم که چیز جدیدی نیست :)))


3. امروز از ونک رد می‌شدم، سر برزیل وایساده بودم که اتوبوسه رد شه و برم اون ور خیابون، حس کردم داره تور می‌بره. یه کم زل زدم توش و احتمالا تور لیدره رو دیدم که اون وسط وایساده بود و حرف می‌زد :-؟ قیافه ش که می‌خورد. و حتی در لحظه اول فک کردم عرفانه (یه تور لیدری که یه بار رفته بودم با تورشون) ولی بیشتر زل زدم و نبود :)) اتوبوس هم رد شد و نگاهِ "منم ببرید :(" ِمن، دیدنی بود وسط خیابون.. :))


4. یک ماه تا 18 سالگی...


  • M //


یه معلم ادبیات داریم، هر وقت اومدم اینجا ازش بنویسم احساس ناکافی بودن داشتم نسبت به توصیفم ازش! آستانه رضایتم رو جا به جا کرده خلاصه.

امروز سر کلاس، یادم نیست به چی رسیدیم که برگشت گفت آره انقد بدم میاد از اینایی که اول صب میان تو گروها پیام می‌ذارن صبح دل انگیز پاییزی تون بخیر و چقد زندگی زیباست و لبخند فراموش نشه و فلان، اصن همینارو که آدم می‌بینه که همه ش می‌خوان بگن همه چی خوبه و زندگی زیبائه و اینا، بیشتر حالش بد می‌شه. چیه این زندگی؟ گگگه تو این زندگی :)))

جمله اخرو خیلی غلیظ ادا کرد. نمی‌تونم منتقل کنم حسشو :(

و چقد فهمیدمش!


  • M //


0. صرفا جهت حفظ اصالت :/

1. اون روی درس نخونم جدیدا بیش از حد داره بالا میاد :/

2. اون روی پاچه گیرِ بی اعصابمم که دیگه موندنی شده :/

3. یه اتفاقی باید بیفته و داره نمی افته :/

4. و من می دونم که فاصله بین افتادن یه اتفاق و نقیضش بعضا خیلی کمه... 

5. ولی همون کمه رو هرچقد با استمرار بیشتری اشتباه بزنی و طول بدی، فاصله هه هی بیشتر و بیشتر می شه...

6. :/

7. :/

8. :/

9. در راستای 1، کاش حداقل یه کاری می کردم که حس رضایت بهم بده :/

10. دقایق معدودی در روز حالم خوبه :/

11. :/

12. :/

13. :/

14. :/

15. :/

16. کاش فردا می دیدم اونی که می خوام ببینم رو.

17. :/


  • M //


برخیز ای اراده مغلوب...

برخیز ای اراده پیچیده در پتو

برخیز ای اراده محکوم در اتاق

برخیز حاجی

برخیز


  • M //

 

مغمومم.

 

  • M //


پیرو چند پست قبل تر، آنتایتلد ِ یک، تهش.
1. ازون جایی که داشتم خل می‌شدم، با یه نفر راجع بش حرف زدم، سعی کرد قانعم کنه که نه، از یه جایی به بعدش دست خودته. ولی چندان هم مخالف نبود. نشونه ش، این بیت شعر که خوند و برگهام..!

ما همه شیران، ولی شیر علم        حمله شان از باد باشد دم به دم

2. اون بحث خلفت و مدل مغزی ادما و متد های آبنبات و اینا، همه ش منو تحریک می‌کنه که برم یه رشته ای تو مایه‌های نوروساینس. خیلی بحث ها و سوالای دیگه م هم همین طور! ولی خب حس می‌کنم انتخاب کردن رشته دانشگاه صرفا بر این اساس که برم جواب سوالامو پیدا کنم، خیلی ناجوره. غیر از روان‌شناسی چه رشته ای به این مربوطه؟ رشته ای بین نوروساینس و کامپیوترساینس نداریم؟ :( اگه می‌خوام یه کاری بین این دو تا انجام بدم کدومشو بخونم؟ اه... کی پاسخگوست؟

3. نمی‌پذیرم.. پوینتشم همینه که هیچ وقت نپذیرم...

  • M //

 

این دکتر ب هم آدم باحالیه ها :))

 

  • M //