من باب r280 میخوام بگم که "همه چی" تموم نشده. صرفا یه چیز تموم شده و عوضش صد تا چیز دیگه شروع شده. کلا دور هم سرکاریم.
- ۰ نظر
- ۱۶ تیر ۹۸ ، ۱۴:۲۷
من باب r280 میخوام بگم که "همه چی" تموم نشده. صرفا یه چیز تموم شده و عوضش صد تا چیز دیگه شروع شده. کلا دور هم سرکاریم.
چرا با گوشی نمیتونم پست بذارم اینجا؟!
بدون فیلترشکن که حتی سایت رو هم نمیاره.
ولی منطقی نیست همه چی انقد یهویی تموم شه ها
#این_یعنی_یک_اشکالی_هست به قول توییتریاش
یکی از سال پایینیام مرحله دو قبول نشده. و انگار که پارسالم رو آورده باشن جلوی چشمم. انگار که جای زخمم رو نشونم داده باشن :))
بهش پیام دادم. و براش خوشحال بودم که حداقل از این لحاظ مثل پارسال من نیست؛ که یه آدم از نوع خودش هست که این وضعیت رو میفهمه و میخواد کمکش کنه :)
laaa la lalal lala llaaaaaaa laaaaaaaaa la lala llala laaaaa lala laaaa la laaaaaa laaaaaaaaa laaaaaaaaaaaaaaa golrang, dooste hameye bache ha! lalalalala lala lalalal laaaaaaaaaa lalaaaaa laalaaaaa laaaaaaaaaa laaaaaaaaaa laaaaaaa la lala la la laaaaaaaa laaaaaaaaaaa lal laaaaaaaaaa la laaa laaaa laaa laaaaaaaaaaa lalala lala laaaaaaaaaa laaaaaaaaaaaaaaaa lalalalalal laaaaaaaaaa laaaaaaaaaaaaa lalalalalalalaaa lala laaaaa lalaaa lalaaaaaaaaaaaaaaaaaaa lalalllalalallal lalalaallalalalalalalalalalllllllaaaalllaaaalllaaaaaaaaaalalallaaaallllllllaaa lalalalala lalaaaa lalalala lalalalaaaaa lalal alalalal lalaaa lalala la laaaaaaaaa lallaaaaaaaaaaaaaaal lal la lalalal la lalalal lllllllaaa llalallala llaa lalalaaaalalaaaallal lala la
سه تا آهنگ خوندم براتون ^_^
خب خوددرگیریهای من امشب به لِوِل جدیدی ارتقا یافت و از سر شب بنده هی یهو صدای اذان میشنوم :)))))))) هیچی هم نه، اذان! :))))
بیناییم که اشیا ثابتی که روشون focus نکردم رو متحرک میدید بس نبود، شنوایی هم مختل شد. تاکید میکنم که چیزی مصرف نمیکنم :)) خدایا شکرت.
هنوزم که هنوزه تعجب میکنم وقتی احساسم بر منطقم غلبه میکنه. خیلی بد غلبه میکنه ولی! مثلا اون داره کار خودشو میکنه، این یهو میاد میخوابونه زیر گوشش پرررت میشه اون ور. و با یه نگاه قلدرانه ای ازش میپرسه حالا فهمیدی رییس کیه؟
این روزا کلا دارم چَک میخورم :))
ععععععععععععععیسکخشبتمنستلنمشت لمرشتفشدثمدتسقدتغذسقتذخهس عغخذسخهاکخه قخهشثقتهخفثردهخسدعخغ ذثهعفرخشثعدخع دخهدثقسئثقحخزئهثخحهفئخحثقهفرخحثقهخثقفحسثقفهخسثدقحغعقفهغذخقسفهدغعسخهقدعغذسسههقعسخذهکخرهثخسد خعهثسعاهتلقثبخنتدبهخمخحتندبخهثیخهتابرینهیعه برهیدذتهخبزصثتهخاعهثیاعهثتصع98راه9-رضتهخ-رینتخسزشخه09-شزتنه90ز یتضنهخرعهریا
یه حس عجیبیه این تموم شدنه. احساس میکنم باور نکردم هنوز که ده روز دیگه تموم تمومه. واقعا سخت گذشت و اندازه ده سال طول کشید. ولی نبایدم ده روز دیگه تموم میشد! انگار که سر شده باشم و یادم رفته باشه که این دوران هم ته داره. و این که احساس میکنم زجر و بدبختی ای که کشیدم و زوری که زدم هنوز به اندازه لازم و کافی مشخص نیست تو نتیجه. (این حرفم تو خودش تناقض داره، مطلعم.) ولی خب برحال، 10 روز دیگه این دوران گند تموم تمومه. و فصل جدیدی از بدبختی آغاز میشه =)) فصل جدیدی از گسستن!
یه لیستی دارم که توش کارای بعد کنکور رو نوشتهم از اول سال تا حالا. حجم خوبیش مقاصد مسافرتیه :)) و حجم خوب دیگهایش هم شامل آدمهاست که با حجم قبلیه حجم خوبی اشتراک دارن :دی یعنی بعضی مقصدها رو نوشتهم که با کیا میخوام برم، که بعضیاشم خودشون خبر ندارن هنوز =)) امیدوارم دوستان همکاری لازم رو به عمل بیارن :دی کلی جاها هم هست که جلوش خالیه و نمیدونم با کی برم. ولی مطمئنم که میرم. یکیشم باید تنهایی برم. نمیدونم کدوم. ولی کاش واقعا انجامشون بدم همه رو :( کاش خوب بدم کنکورمو :(
جالبه، آینده هیچ وقت اونجوری که انتظارشو داری زیبا نمیشه. گذشته هم اونقدری که الان به نظرت زیبا میاد، در لحظه زیبا نبوده. *new hypothesis hypothesized*
احساس میکنم خدا یه سری استخون برداشته با ساتور تیکه تیکه خوردشون کرده و ریخته تو کتف و گردن و شونه های من. بعد یه پوستیم کشیده روش معلوم نشه اون زیر چه خبره. انقد که صدا میده وقتی تکونش میدم!
الان از ناحیه استخون ترقوه یه صدای جا افتادن یا در رفتگی (!!) ای اومد؛ جدید بود. فک کنم تا چند ساعت دیگه فرو بریزم! =))