گسستگی پیوسته

untitled

سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۲۹ ق.ظ

 

 

نمی‌دونم این حس کمال گرایی دقیقا از کجا میاد؟

از سمپاد؟ بعید می‌دونم. شاید تقویت کرده باشه این حس رو. یعنی مثلا بهت تلقین کنه که باید بهتر از بقیه عمل کنی چون تا حالا این طور بوده - که غلط ترین تلقینه و این طور نیست - ولی من یادم میاد دبستانم رو. اونجا هم همین بودم.

نمی‌دونم چقد خوبه اصن این حس. نمی‌دونم این که دارم در مورد کنکور مهارش می‌کنم اتفاق خوبیه یا بد. مثلا چه‌جوری؟ مثلا به داغون ترین دانشگاه هایی که ممکنه قبول شم فک می‌کنم و می‌بینم می‌شه باهاش کنار اومد یا نه. حالا این در کل که کار بدی نیست، به هر حال ادم باید برد تابعی که واردش می‌شه رو بررسی کرده باشه قبل ورود! حالا کنکور ورودش زورکی بود، من توی تابع دارم بررسی می‌کنم خروجیارو. و خب تابع زندگی َم تابع باحالیه ها. ورودیش دست خودت نیست. یعنی مثلا معلول متولد می‌شی. ولی خروجیش رو می‌تونی دست کاری کنی. ضابطه ای نداره. کدشو نمی‌تونی بزنی :))

راستش، هنوز درک نمی‌کنم دانشگاه چقدر تاثیر داره تو اینده‌م. ممکنه جلوی چیزی رو بگیره؟ عقب بندازدش؟ یا اونقد ضدحال و دور از انتظار باشه که همه چیو ببازم، هدفامو ببوسم بذارم کنار؟ یا هی لِوِلشون رو بیارم پایین و پایین تر؟ خب اره می‌تونه. حالا ممکنه من در این حد جای داغونی قبول شم؟ پوف. بیا خروجی رو از اون ورا دور کنیم. یاد حرف ح.ب. می‌افتم که می گفت مواظب باش آرزوهاتو ندزدن. دزدِ آرزو زیاد شده! از این بگذریم، باید از این بترسم که برم دانشگاهی که هیچ ادمی همفکر من توش نیست؟ هم تلاش با من؟ هم انگیزه؟ و این بار هم اونا بیشترن و منم تبدیل به یکی از اونا می‌شم؟ مثل اتفاقی که تو المپیاد افتاد؟ دقیقا از چیش می‌ترسی؟ چرا لزوما تو توی استیت بهتری هستی نسبت به اونا؟ مثلا چون معتاد نیستی و ورزش می‌کنی؟ چون بلدی بجنگی و اونا بلد نیستن و تو نابلد می‌شی؟ یا دیگه چیزی برا جنگیدن نمی‌بینی؟

خب نظرت راجع به این فکت بنیادین چیه؟ "هیشکی از میانگین اطرافیان خودش فراتر نمی‌ره" * می‌شه آدمای دانشگاه رو جزو اطرافیان محسوب نکرد؟

برا اون فکته مثال نقضی ندارم. تجربی بهم ثابت شده. منطقی نه. و اگه بخوام به تجربه ها اکتفا کنم برای ادامه زندگی، باید برم بمیرم! پس دارم به چی اکتفا می‌کنم؟

ع.ف. یه بار تو کانال تلگرامش یه چیزی نوشته بود راجع به آزمایش آبنبات. (گوگل کنید، stanford marshmallow experiment ) می‌گفت یه استادی تو استنفورد میاد یه سری بچه فسقله (4-5 ساله) رو جمع می‌کنه تو یه اتاق، به هر کدوم یه آبنبات می‌ده. می‌گه من یه ربع دیگه بر می‌گردم، هر کی نخورده بود آبنباتشو، یکی دیگه هم بهش می‌دم. خلاصه. برمی‌گرده و یه سری خورده‌ن، یه سری نه. تا چندین سال بعد، پیِ اون بچه ها رو می‌گیره و تهش به این نتیجه می‌رسه که اونایی که ابنباتو نگه داشتن و یکی دیگه گرفتن، نسبتا زندگی بهتری ساختن برا خودشون، از نظر تحصیلات، درآمد، کیفیت روابط و اینا. و این یه تواناییه که از اول تو بعضیا هست، تو بعضیا نیست، که می‌تونن حواسشونو از آبنبات پرت کنن، از سود آنی بگذرن تا به سود بزرگتر و پایدارتر برسن. بعد یه یارویی، میاد همون کارو انجام می‌ده رو یه سری بچه دیگه، منتها بعد یه ربع که برمی‌گرده، به اونایی که نخورده بودن و منتظر بودن، آبنبات دیگه ای نمی‌ده! می‌زنه زیرش. بعد، دوباره این آزمایشو تکرار می‌کنه، و این دفعه تعداد خییییلی کمتری بازم آبنیات رو نگه می‌دارن و نمی‌خورن! و مُشتی می‌زنه تو دهن استاد اولی، که دیدی، اینا همه ش به تجربه س. توانایی کیلو چند!

نمی‌دونم. عجیبه. هر اتفاق  تو زندگی ما نتیجه یه تصمیمه. بعضی وقتا ما اون تصمیمو می‌گیریم. و هر تصمیم جدیدی که می‌گیریم، متاثر از تصمیم های قبلی ایه که گرفتیم یا برامون گرفته‌ن و نتیجه ش رو دیدیم. چیزایی که گذشته‌مون رو تشکیل می‌دن و منِ الان، حاصل عبور از اونام. اون تصمیم قبلیا هم همین طوری بودن، متاثر از قبلیاشون... هر دفعه (حتی ناخودآگاه) تحلیل می‌کنی و می‌گی خب اون دفعه(ها) چی شد؟ اها. پس الان این کارو بکنم.  اصن چیز دیگه ای هم نداری بخوای بهش فک کنی و تو تصمیمتت تاثیرش بدی. حتی مثلا تصمیم بگیری طرز فکرتو عوض کنی یا یه جور دیگه نگاه کنی به مسئله، یا محیط زندگیتو، اطرافیانتو، هرچی، بازم همه چی در گذشته طوری پیش رفته که تو الان این تصمیمو بگیری! خودتون فک کنید بهش... عمیق تر. یعنی تنها چیزی که می‌تونه این روندو به هم بزنه و یه چیز جدید به نتایج قبلی اضافه کنه، تصمیماییه که ما نمی‌گیریم و اتفاقاتی که دست ما نبوده! و البته، خلقتمون. ینی مقادیر اولیه ورودی؛ هوش؟ ساختار مغز؟ هورمون ها؟ قیافه؟ توانایی پرت کردن حواس از آبنبات های زندگی؟ :))

خب این یعنی ما عملا دست خودمون نیستیم! ما مجموعه ای از اتفاقات بیرونی ایم که اون طور که مغزمون بلد بوده و بدنمون کشیده تحلیلشون کردیم برای تصمیمایی که خودمون می‌تونیم بگیریم! ینی اگه موقعی که به دنیا اومدی، جای یه سری سلول از مغز تو، یه سری سلول از مغز یکی دیگه رو می‌ذاشتن، الان هیچی شبیه اینی که هست نبود! یا حتی هر عضو دیگه ای... چون پایه استقرا برقرار نمی‌شه :)) حکم اینه که ما دست خودمون نیستیم، همه تصمیم ها بر اساس چیزاییه که دست ما نیست؛ اولین تصمیممون هم کاملا به خلقت ما و تصمیمای خارج از کنترل ما بر می‌گرده. پس دست ما نیست و پایه ثابت می‌شه. گام: فرض می‌کنیم تا n-1 امین تصمیمی که تا الان گرفتیم، هیچی دست ما نبوده. این وسط یه سری اتفاق خارجی افتاده یا یه سری تصمیم برای ما گرفته شده که دست ما نبوده. تصمیم الانمون هم بر اساس تجربه ها و تصمیم های قبلیه و روشی که مغز ما تحلیل و ازش نتیجه گیری می‌کنه. طبق فرض استقرا اون تصمیما دست ما نبودن. مغزمونم که ما نیافریدیم. ما هورمون هامون رو نریختیم تو خودمون. پس این تصمیم هم دست ما نیست. و حکم ثابت می‌شه!

 همیشه راجع به این فکت که "سرنوشت ادما از اول رقم خورده" این جوری بودم که خب بدیهیه که چرته! ولی الان... :))

مگه داریم؟ :)) این همه ادعا و خود شاخ پنداری و قضاوت و حسادت و برتری کجا می‌ره اون وقت؟ از کجا میاد اصن؟! اتفاقات رندم؟! رسما بی معنی می‌شن. کی پاسخگوست؟

 

نمی‌دانم.

باگ یافتید، در جریان بذاریدم. من می‌رم برگامو جمع کنم :))

* راجع به این حرف خواهم زد!

 
  • M //

نظرات  (۳)

من هنوز درگیرم@_@
پاسخ:
منم هنوز دارم برگامو جمع می کنم !
  • بانو ایرانی
  • سلام. چقدر خوشم اومد از متن. از تفکرات. از اینهمه فکر کردن و نتیجه گیری. کیف کردم خدایی. یکی از عیبهای دنیای امروز اینه که آدمها فکر نمی کنن و این خیلی خوبه که کسی رو ببینی که اهل تفکره.
    اما چند تا چیز که خودم باهاشون برخوردم و جواب ذهنی خودمه.
    اول اینکه اون فکت بنیادین که گفتی برای من جا نمی افته. اینکه کسی از میانگین آدمهای اطراف خودش بالاتر نمی ره. این فکت خودش یه تناقضی توش داره. یکی این وسط هست که حدش بالاتر از بقیه اطرافیانشه که مجبورت می کنه میانگین بگیری دیگه، خب اون بالاتر از میانگین می شه که!
    تونستم منظورمو برسونم؟
    دوم اینکه دیدم تو فرض هات، خلقت بود. پس به اینکه خدایی ما رو آفریده اعتقاد داری. خدا چرا مارو آفریده؟ آفریده که به بهترین کمالمون برسیم. حالا آیا ممکنه که ما رو برای رسیدن به چیزی آفریده باشه اما الزامات این رسیدن رو بهمون نداده باشه؟
    مثلا تصور کن یه کمپانی یه ماشین فرمول یک مسابقه بسازه بعد موتور مناسب براش نذاره؟ یا لاستیک مناسب یا حتی قابلیت تعویض سریع و هرچیزی که نیاز داره رو براش تعبیه نکرده باشه؟
    اونوقت این سازنه دیگه عاقل نیست! احمقه!
    خدا هم حکیمه! وقتی چیزی رو برای مقصدی آفریده، حتما الزامات اون هدف رو بهش داده، تمام و کمال! یعنی همون هرمونها، همون سلولهای مغزی، همون خانواده ووو همه و همه، همه ی چیزی هستن که ما برای رسیدن به بهترین کمالمون نیازشون داشتیم و با همینا، می تونیم به اون مقصد، به بهترین کمالمون بهترین شکلی که میشه تصور کرد، برسیم.
    این چیزیه که من فهمیدم.
    موفق باشی.
    پاسخ:
    سلام
    از لطفتون ممنونم :)
    راجع به اون فکته... اگه منظورتون اینه که وقتی منِ نوعی از اطرافیانم میانگین گرفتم و یکی بالاتر از اون میانگینه ست پس خراب کرده کارو، خب مسئله اینه که مجموعه اطرافیان دو نفر لزوما با هم یکی نیستن. اون یه آدمایی رو تو اطرافیانش (و تو میانگینش) داره که من ندارم یا برعکس. و در نهایت میانگین اون می‌تونه از میانگین من (و از نمره خودش!) بالاتر بشه. ینی این جوری فکته می‌تونه برقرار بمونه.
    اگه هم منظورتون اینه که یه آدم هم این وسط بین همه آدما ماکسیممه و با هرکی میانگین بگیره بالاتر می‌شه، اونم می‌تونه هیچ اطرافیانی نداشته باشه و فقط خودش تو میانگینش شرکت کنه یا همه اطرافیانش مثل خودش باشن :))
    من این مطلبو از کسی شنیده بودم، ولی توی این لینک هم توضیحاتی راجع بهش دیدم بعدا، اگه براتون مبهمه هنوز می‌تونید ببینیدش :))
    در مورد قسمت دوم... من خیلی ربطش رو به فلسفه وجودی اختیار متوجه نشدم راستش. ینی برداشت من از حرفتون منافاتی باهاش نداشت. بحثم این نبود که ما الزامات رسیدن به کمالمون و چیزی که می‌خوایم رو نداریم. این بود که اون چیزی که می‌خوایم رو واقعا خودمون تعیین نمی‌کنیم. به ما تحمیل شده و ما خوب یا بد باهاش کنار اومدیم و بعضا فکر می‌کنیم خودمون خواستیم. یعنی هدفم بیشتر از نظر مغرور نشدن به کارامون یا سرزنش نکردن خودمون به خاطر کارامون و این جور چیزا بود. و این که ما تصمیم گیرنده اصلی نیستیم. جبر روزگار و اینا :))
  • بانو ایرانی
  • در مورد قسمت اول قانع نشدم ولی مهم نیست. اما در مورد قسمت دوم. اینه که درسته بخشی از آنچه ما داریم، اونی نیست که ما انتخاب کرده باشیم و جبر روزگاره و اینا، اما آنچه ما با اینها می تونیم بسازی، کاملا اختیاریه و همه و همه هم در مسیر کمالمون و به هبترین چیزی که می تونیم برسیم. می خواستم بگمف مهم نیست چقدر از این زندگی جبره، اختیار ما انقدر هست که بتونیم به بهترین چیزی که می شه برسیم.

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی