یه کله کچل هم میخوام!
کچل از ته ها! با تیغ
:|
- ۰ نظر
- ۲۲ آذر ۹۷ ، ۲۳:۲۲
دلم میخواد این وبلاگ و هرچی از خودم توش به جا گذاشتم رو نابود کنم :|
نیاید بخونید دیگه بابا اه!
داشتم فک میکردم بابام چه کار عاقلانهای کرد منو برد اون مرکز نوروساینس و نهایتا پیش یه روانشناس.
چون من واقعا خلم :>>
____
تاحالا فک کردین شاید پایهایترین باورهای ته ذهنتون غلط باشن و همه فکرا و تحلیلا و برداشتتون از اتفاقا و نهایتا احساساتی که دارین رو تحت تاثیر قرار دادن؟
خیلی پایه ای ها، ینی قشنگ ریشه درخت فکراتون. یه چیزی که به نظرتون خیلی بدیهیه که منطقیه.
واقعیت اینه که هنوزم بعضی وقتا به سرم میزنه زودتر بیام بهت پیام بدم که بدونی سرکارت نذاشتهم ولی ته دلم از دو تا چیز میترسم : 1. کلا فراموش کرذه باشی جریانو، 2. باز رد بدی و این روند تکرار شه :|
و خب مِین ریزِن، هنوز وقتش نشده :(
به یاد و خاطره آقای ص.ا.
"من از نگاه کلاغی که رفت، فهمیدم
که سرنوشت درختان باغمان تبر است."
واقعنم تبر بود.
همه چیز میگفت ناامید شو و نمیشدم. آدمِ ول کردن نبودم. رفیق نیمهراه و اینا. حتی اگه طرفم آدمیزاد نباشه.
کارِ ناتموم زحمتشم که نباشه فکرش هست.
ادامه دادم.
- تکتک حسهای مزخرفی که ایگنور کردم، تا جای ممکن برطرف کردم و ادامه دادم -
و نبود، نشد.
و هنوزم گنگه که چرا.
هنوزم منتظر جوابمَم.
و ته دلم این ترس مونده که از جای تکراری بخورم و نفهمم.
_
یه چیزی تو من میلنگه !
#کامممفیوزد
متاسفانه آدم همه افکاری که میاد تو اون کلهش رو نمیتونه تو وبلاگش بنویسه.
حالا علیالحساب شما فرض کنید من به یه فکت خفن پی بردم. :-سیگاری
اگه دیباگر خوبی هستید یا اگه به فلسفه "اختیار" اعتقاد دارید، لطفا باگ این قضیه رو دریابید؛ منم در جریان بذارید!
با تشکر.
میشه به عنوان کادوی تولد برام آدامس بخرید؟
با تشکر :>
( آدامس موزی نخرید انصافا =)) )
قبلا مشکوک بودم که اینا فقط نقابشونه و بازیگرای خوبین.
الان دیگه نمیتونم اونجوری فک کنم. آدم باوجدانتر و باملاحظهتر از اینا ندیدم. شایدم کلا آدم باوجدان در زندگیم کم دیدم. ولی به هر حال میتونم پاشم دست بزنم براتون.
حتی اگه هنوزم فیلمه، من یکی رو که تحت تاثیر قرار داده :))
تو المپیاد، این مدرسه رو کثیفتر از این حرفا میدیدم که همچین آدمایی توش باشن. کنکور رو هم. ولی مثل این که همین آدما زنده نگهش داشتن.
@ تعدادی معلم کمیاب
امروز ر.ب. خیلی تو فکر و مغموم بود. مغموم شدم. و متاسفانه هنوز اونقدی رو ندارم که برم از معلمم بپرسم چته. "هنوز"، چون بارها پیش اومد که دلم میخواست از معلمای افسرده المپیادم بپرسم چشونه و نپرسیدم. شاید چون خودم افسردهتر بودم. شایدم چون حس کردم با احتمال خوبی برداشت اشتباهی میکنن از حرفم و وضعیت آکواردی به وجود خواهد اومد :(
کاش میدونستید چقد ناراحت میشم با دیدن غمتون. و این که نمیتونم کاری براش بکنم. همون طور که هیچ کس نمیتونست کاری واسم بکنه.
کاش آدم هایی که افسرده نیستن، قدر افسرده نبودن رو میدونستن.
و کاش آدمایی که افسرده هستن، بدونن که مریضن... ینی منظورم اینه که آگاه باشن که روحشون در وضع عادی خودش نیست و به خودشون انگِ ضعیف بودن نزنن...
کاش یکی اینارو به خودم گفته بود.
بهتون این هشدار رو میدم که بعد از خوندن random10 نرید گوگل کنید "biggest female hands in the world" چون واقعا تصاویر پشمریزونی شاهد خواهید بود :/ خدایا شکرت که دستام این سایزن! :|
من حالم از یه چیز تو دنیا به هم میخوره، ینی شاید منزجرکنندهترین حس رو بهم میده و به همم میریزه قشنگ. هنوزم بعد از چند سال عادت نکردم و نمیدونم واکنش مناسب در برابرش چیه. هر وقت یه نشونه ای از این میبینم که یه آدم، بقیه آدمها رو برای خودش level بندی کرده و ارزش های متفاوتی برای آدمای تو level های مختلف قائله. تو یه جمله بخوام بگم، بعضی آدما رو برتر از بعضیای دیگه میدونه. (این مسئله با وجود یه سری آدم که ما ارادت خاصی (!) بهشون داریم فرق داره.)
کاری به بیعدالتی های دنیا و تبعیضای سیاسی و اینا ندارم، مثال خیلی ملموسش واسه خودم، آدمایین که وارد یه جوی میشن و کل دنیا رو از اون به بعد با دیدی که تو اون جو حاکمه نگاه میکنن. و طبعا جاج.
مثال خیلی خیلی ملموسش بعضی المپیادیای عزیزن که اسم هر آدم جدیدی که میشنون، دو حالت داره، یا طرف المپیادی نیست که اصن آدم حسابش نمیکنن! یا هست که سوالا شروع میشه... مدالش چیه؟ ریتینگ سیاف اش چیه؟ رتبه کنکورش چی شد؟ [تازه از اینجا دیگه چون میدونن طرف طلا نشده، از چشمشون افتاده و محض فوضولی ادامه میدن :))] چی میخونه؟ کدوم دانشگاه؟ از ایران رفته؟ کجا رفته؟؟ ... یا آدمایی که انقد تعصب دارن رو یه چیزی که باعث میشه خیلی چیزای دیگه رو نبینن و از دست بدن. مثلا رو رشته شون. مثلا رو مذهبشون. یا حتی خانومای محجبه ای که به نظرشون یه آدم بیحجاب، "بد" ه!
همین الان که مینویسم اینارو اعصابم خورد میشه ._.
در مورد المپیاد، تقصیر اون بچهها هم نیستا. ینی تو اون سن خیلی طبیعیه که آدم نفهمه و دنیا رو همینقد کوچیک ببینه. من هم شاید اوایل المپیاد یه کم این مدلی بودم، ولی توی رفتارم با آدما بروز پیدا نکرده بود. انننقد واضح فرق نمیذاشتم بین آدما! و یادمه سال اول که وضعم خوب بود (یا حداقل فک میکردم که خوبه!) و مرحله دو قبول نشدم فهمیدم که باید این قضاوتهای مزخرف رو دور بریزم! و ریختم. و بعد از اون بارها و بارها بهم ثابت شد که باید دور میریختم، حتی اگه اون موقع دلیلم منطقی نبوده.
الان قشنگ بعضی وقتا یه رفتارایی میبینم از سال پایینی هام، که دلم میسوزه براشون. که انقد درگیر چیزای مادی شدهن. آدمی که مرحله دو قبول نشده رو کم ارزشتر از یکی که مدال داره میدونن. ینی مثلا تحویل نمیگیرنش، احترام کمتری قائلن براش... و آدمی که مدال کشوری داره رو کم ارزش تر از یه آدم با مدال جهانی... و به همین ترتیب... :)) تازه این تو خودِ المپیاده! و بعضا حتی تو رشته خودشون. غیرالمپیادیا رو اصن آدم حساب نمیکنن فک کنم :)) هی میخوام بهشون بگم بابا به خدا زندگی بزرگتر از این حرفاست، همه چی تصادفیتر از این حرفاست، ولی مطمئن نیستم حرف درستی باشه در اون شرایط. و برداشت درستی بشه. خیلی وقتا هم انقد غرق شدهن که این حرفای من احتمالا فقط ارزشم رو از نظرشون کمتر میکنه که خب به یه ورم. کاری باهاشون ندارم :))
شاید این که انقد منزجر کننده ست برام دیدن این رفتارا، به خاطر همون بازه کوتاهیه که خودمم دچارش بودم و چون خودِ اون موقعم رو بهم نشون میدن انقد حالم بد میشه. نمیدونم. فقط امیدوارم یه روزی از جهل مرکب در بیان! قبل از این که ازش آسیب ببینن. شایدم من تو جهل مرکبم که در اون صورت ایشالا من یه روزی ازش در بیام! ولی بیا قبول کنیم خیلی مسخرهست. الان معیار مقایسه انسانیت آدما نمره س، چند وقت دیگه میشه پول... چند وقت بعدش معلوم نیست چی...
یه جمله ای بود، که اتفاقا تو بایوی اینستای موژان، یکی از همین سال پایینی هام دیده بودم (که کمتر غرق بود!) و درست یادم نیست که چی بود. ولی اصل مطلب این بود که "هیچ انسانی با انسان دیگر برابر نیست، از آن کمتر نیست، بیشتر هم نیست..." تکبیر واقعا.... :دی
هر آدمی زندگی خودش رو داره و زیبایی و خفونت و شاخ بودن مخصوص خودش رو. گهخوری بقیهش به ما نیومده و نمیتونه بیاد :))
#LifeIsBiggerThanYou
چرا یه ویپیان باید توییتر رو لود کنه ولی تلگرام و یوتوب رو نه؟
خصومت شخصی ای چیزی دارن؟
اه. 🚶♂️
این کتاب جدیده که بهمون دادن رو میترسم بخونم واقعا.
همین که آدم میبینه همچین تفکراتی تو کتاب "آموزش پرورش"ه و چند صد هزار تا بچه هم سن من قراره امسال بخوننش و احتمالا بپذیرنش "وحشتناک"ه.
رسما هدف کتاب اینه که بگه چرا داری کنکور میخونی دخترجون؟ برو شوهر کن که لیاقت تو همینه!
حالا شایدم یه سری ها عقاید فجیع تری داشته باشن و این یه بهبودی محسوب شه!
اه نمیخوام بهش فک کنم اصن.
اون دکمه که قرار بود بیاری چی شد؟ :دی
دوست خوبم، من نمیتونم بیام کتابخونه. مرسی که درک میکنی و بازم منو دوست داری.
به همراه بغل و ماچ؛
دوستدارت، خاله.