هنوزم میشنوم. =))
آیا ایمان نمیآورم؟
- ۰ نظر
- ۰۸ تیر ۹۸ ، ۱۷:۳۳
خب خوددرگیریهای من امشب به لِوِل جدیدی ارتقا یافت و از سر شب بنده هی یهو صدای اذان میشنوم :)))))))) هیچی هم نه، اذان! :))))
بیناییم که اشیا ثابتی که روشون focus نکردم رو متحرک میدید بس نبود، شنوایی هم مختل شد. تاکید میکنم که چیزی مصرف نمیکنم :)) خدایا شکرت.
هنوزم که هنوزه تعجب میکنم وقتی احساسم بر منطقم غلبه میکنه. خیلی بد غلبه میکنه ولی! مثلا اون داره کار خودشو میکنه، این یهو میاد میخوابونه زیر گوشش پرررت میشه اون ور. و با یه نگاه قلدرانه ای ازش میپرسه حالا فهمیدی رییس کیه؟
این روزا کلا دارم چَک میخورم :))
ععععععععععععععیسکخشبتمنستلنمشت لمرشتفشدثمدتسقدتغذسقتذخهس عغخذسخهاکخه قخهشثقتهخفثردهخسدعخغ ذثهعفرخشثعدخع دخهدثقسئثقحخزئهثخحهفئخحثقهفرخحثقهخثقفحسثقفهخسثدقحغعقفهغذخقسفهدغعسخهقدعغذسسههقعسخذهکخرهثخسد خعهثسعاهتلقثبخنتدبهخمخحتندبخهثیخهتابرینهیعه برهیدذتهخبزصثتهخاعهثیاعهثتصع98راه9-رضتهخ-رینتخسزشخه09-شزتنه90ز یتضنهخرعهریا
یه حس عجیبیه این تموم شدنه. احساس میکنم باور نکردم هنوز که ده روز دیگه تموم تمومه. واقعا سخت گذشت و اندازه ده سال طول کشید. ولی نبایدم ده روز دیگه تموم میشد! انگار که سر شده باشم و یادم رفته باشه که این دوران هم ته داره. و این که احساس میکنم زجر و بدبختی ای که کشیدم و زوری که زدم هنوز به اندازه لازم و کافی مشخص نیست تو نتیجه. (این حرفم تو خودش تناقض داره، مطلعم.) ولی خب برحال، 10 روز دیگه این دوران گند تموم تمومه. و فصل جدیدی از بدبختی آغاز میشه =)) فصل جدیدی از گسستن!
یه لیستی دارم که توش کارای بعد کنکور رو نوشتهم از اول سال تا حالا. حجم خوبیش مقاصد مسافرتیه :)) و حجم خوب دیگهایش هم شامل آدمهاست که با حجم قبلیه حجم خوبی اشتراک دارن :دی یعنی بعضی مقصدها رو نوشتهم که با کیا میخوام برم، که بعضیاشم خودشون خبر ندارن هنوز =)) امیدوارم دوستان همکاری لازم رو به عمل بیارن :دی کلی جاها هم هست که جلوش خالیه و نمیدونم با کی برم. ولی مطمئنم که میرم. یکیشم باید تنهایی برم. نمیدونم کدوم. ولی کاش واقعا انجامشون بدم همه رو :( کاش خوب بدم کنکورمو :(
جالبه، آینده هیچ وقت اونجوری که انتظارشو داری زیبا نمیشه. گذشته هم اونقدری که الان به نظرت زیبا میاد، در لحظه زیبا نبوده. *new hypothesis hypothesized*
احساس میکنم خدا یه سری استخون برداشته با ساتور تیکه تیکه خوردشون کرده و ریخته تو کتف و گردن و شونه های من. بعد یه پوستیم کشیده روش معلوم نشه اون زیر چه خبره. انقد که صدا میده وقتی تکونش میدم!
الان از ناحیه استخون ترقوه یه صدای جا افتادن یا در رفتگی (!!) ای اومد؛ جدید بود. فک کنم تا چند ساعت دیگه فرو بریزم! =))
چار ساعت به شکل چند وجهی محدب خم میشی رو برگه امتحان بدی، تا فرداش از گردن ساقطی!
جدا ایده ای ندارم چهجوری میشه نشست که به این روز نیفتاد.
زشت
زشت
زشت
کریه
زشت
متنفرم که انقد اذیتم میکنید
متنفرم ازتون
مو
ته
نف
فر
عربها روی کارتنای اسبابکشیشون مینویسن "انکساری".
[بر وزن انتحاری :))]
مثل تصور بعضیها از "مسلمون" بودنه که یه آدم در حال جنگ با شمشیر تو ذهنشون میاد.
من تو این مدت سه بار هایپ خوردم، دقیقا هر سه بار بدتر باعث شده نتونم پای درس بشینم و هی بخوام کارای دیگه بکنم و کردم! اصن رد میدم :/ بدنم جنبه یه حدی بیشتر از انرژی رو نداره گویا :| :))