r148
شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۵۴ ق.ظ
آهان راستی، از پارسال پیرارسالها تا همین دیروز، یه سری مسئله حول روابط انسانیم شکل گرفته بود تو مغزم که اگه یکیشونم حل میشد، بقیه هم حل میشدن میرفتن خونهشون. ولی همهشون نشسته بودن یه گوشه مغزم و بر و بر در و دیوار رو نگاه میکردن؛ هر از گاهی هم زیرپایی میگرفتن برای بقیه اعضای خانواده :|
خلاصه، یه اتفاق خیلی کوچولو و روزمره افتاد چند روز پیش، که صرفا نمونه کوچیکِ همون مسئله های قبلی بود ولی این دفعه من جای یه آدم جدیدی از داستان بودم. یه آدمی که در این مدت جاش نبوده بودم! و باعث شد همه اون گره های np مغزم باز شن.
احساس سبکی داره واقعا :))
- ۹۸/۰۱/۱۰