random4
یه مدتیه که هر وقت حالم بد میشه میام خودمو اینجا خالی میکنم. منظورم لزوما این وبلاگ نیست، کلا فضای مجازی. اینستا، توییتر، ...
بعد خب اعتیادآوره. ینی ول کنم اتصالی میکنه قشنگ. هی میام. هم از کارام میمونم، هم به مرور اثرِ "حال خوب کن" اش کمتر و کمتر میشه و باید زمان بیشتریو توش باشم که راضیم کنه! (همخانواده این کلمه مناسبتر بود اینجا، ولی خب...)
بعد سوالم اینه که قبلنا که این نبوده ملت چهجوری حال خودشونو خوب میکردن؟ سریع میدوییدن میرفتن پیش دوستی چیزی؟ میزدن به دشت و دمن؟ کوه و کمر؟ شعر میگفتن؟ ساز میزدن؟ مینوشتن؟ خب اونایی که بلد نبودن چی؟ سیگار میکشیدن؟ میرفتن معتاد میشدن؟
از یه طرف فک کنم اصن انقد حالشون بد نمیشده! ینی حس میکنم الان حتی بیشتر هم شده این حس های مشابه افسردگی! "الان" ینی دوره زمونه فضاهای مجازی. که کلا سرها تو گوشیه. بعضا افراد تو مجازیش بیشتر حضور دارن تا حقیقیش. خب من نبودم اون موقعا که این نبوده و ندیدم! یا حداقل خیلی کوچولو بودم و هیچی حالیم نبوده. ولی حسمه. که الان ادما راحتتر اجازه میدن به این سگ سیاه معروف که بیاد و سرویسشون کنه. یه بارم دیدم م.ن. نوشته بود خیلی ها ناخودآگاه "ترجیح" میدن افسرده باشن و دلیلشم فرار از مسئولیته! ینی ذهن تو خودبهخود اون رو انتخاب میکنه چون در اون لحظه راه سادهتریه! ولی خب اگه مسئولیت نبود چی؟ اگه فقط یه حس کمالگرایانه بود چی؟ هوم. جوابتو خودم میدم. کمالگرایی ای که منجر به افسردگی و سرزنش باشه کمالگرایی نیست اسمش. یه چیز دیگه س. که نمیدونم چی!
از یه طرف دیگه هم فک میکنم که خب یه کاری میکردن به هر حال اونا هم. به اندازه این جذاب و اثربخش نبوده، ولی چاره دیگه ای هم نداشتن! علم در همون حد پیشرفت کرده بوده! قطعا تا چند سال دیگه هم چیزای پیشرفتهتری میاد و همه با اونا از شبکه های اجتماعی هم بیشتر حال میکنن و هجوم میبرن سمتشون. و لابد بچه های اون موقع هم از خودشون میپرسن مامان باباهای ما با چی حال میکردن قبلنا؟ :)) امیدوارم اینو بخونی بچه جون ! برا مامان باباتم این سوال ایجاد شده :)) { خیلی نامربوط به موضوع کلی: من اون مامانه نخواهم بود. فعلا مصممم که هیچ بشر دیگه ایو وارد این دنیا نکنم. هرچقدم که آینده بخواد زیبا شه، در برابر حس های گندی که من تجربه کردم، به نظرم ارزششو نداره! در حال حاضر شهودم از زیباییِ ممکنِ آینده همینقده. ینی حتی اگه فرض کنیم دنیا انقد زیبا شد که بتونم بگم ارزششو داره، شاید اون بچه من آینده ش هرگز زیبا نشد. هیچ وقت به آرامش نرسید. کی پاسخگوئه؟ از کجا معلوم قربانی نادونیِ مامان داناش نشه؟ از کجا معلوم من نمیرم و اون تک و تنها نمونه؟ }
هوممم.
خب شت! :)) دقیقا بعد از گذاشتن نقطهی خط بالایی تلفن زنگ زد و مامانم بود =))))
مامانم که تقصیری نداره خب. هر کاری که از دستش بر میاد رو انجام میده. ناراحت میشه وقتی میفهمه ناراحتم. اگه یه تقصیر بخواد داشته باشه اون اینه که منو به این دنیا آورده. که اونم زوده راجع بهش قضاوت کنیم. سو شات آپ بیبی.
بعدم حتی اگه مامان من کاری کرده بود که من این حس رو نداشته باشم، من بازم در فرصت بچه آوردن باید به خودم شک میکردم که آیا به اندازه کافی مامان خوبی خواهم بود یا نه! اگه همه مامانای جهان (قبل از مامان شدن!) این کارو کرده بودن و جواب درستی به این سوالشون میدادن، شاید دنیا یه طور دیگه بود الان.
هوف چقد حرف زدم. اولش که اومدم میخواستم تهش به این نتیجه برسم که من یه مدت شبکه های مجازیو نمیرم و اینا. و این که فقط اولش خیلی سخته و آدم عادت میکنه، مث جریان گوشی نداشتنم. (از این نوکیا قدیمی داغونا که همه دارن :)) البته مال من نوکیا نیست ولی تو همون مایه هاست!) ولی خب نظرم عوض شد الان. ولی کاش همه کنکوری ها مجبور بودن این مسئله رو مدیریت کنن! ینی خب خیلیا درگیرش نیستن چون ازش خبر ندارن! همه با سرعت برابر خبردار نمیشن از پیشرفت علم و تکنولوژی و اینا. (خبردار شدن معادل در دسترس بودن و آگاهی از لذتش!) ولی خب این هم حرف چرتی بود. شرایط هیچ دوتا آدمی یکی نیست و کلا این مقایسه، از ریشه مساویِ اشتباه زدنه.
یه غر دیگه هم میزنم و میرم دیگه. چرا انقد همه چی زیاادههه؟ و تازه اولشه! =| ینی اگه میگفتن مثلا اینی که تا الان خوندین یک دومشه، یا یک سوم هم حتی اوکی بودم. ولی فک کنم در بهترین حالت یک پنجم ایناست ._______.
خدایا توبه :(
- ۹۷/۰۹/۰۵