- ۰ نظر
- ۱۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۳۳
ولی من هنوزم از معلمهایی که به یه بچه میگن تو هیچی نمیشی - در حالی که از وضع روحی اون بچه آگاه نیستن و مطمئن نیستن این حرفشون باعث تلاش بیشترش میشه یا نه - بدم میاد!
کشتن امید تو یه آدم، خباثت خاصی میطلبه.
شایدم بگید امیدی که این طوری کشته بشه، همون بهتر که بمیره.
ولی من میگم نه.
دیشب من و ر از ع و پ خدافظی کردیم، یه چند قدم دور شده بودیم که ع صدا زد: "م! زیپ کیفت یه کوچولو بازه!"
بعد ظاهرا این دفعه اولی نبود که به زیپ باز اشاره میکرد، ر برگشت گفت: "تو کلا رو زیپ حساس بازی!"
پاره شدم :)))))
کاش وقتی چار تا دوست جدید پیدا میکنیم/وارد رابطه میشیم، انقد بیرحم نشیم نسبت به قدیمیا.
یه تعداد زیادی آدم هم هستن که هیچ ربطی به هم ندارن و من دلم میخواد باهاشون ارتباط برقرار کنم ولی نه الان زمان مناسبیه، نه من عرضهش رو دارم سر صحبت رو باز کنم و نه امکاناتش به طور کامل برام فراهمه .-.
یه تعداد زیاد دیگه ای هم هستن که ارتباطه برقراره و خوبنا، ولی کاش حداقل 2-3 سال بزرگتر بودن! از لحاظ عقلی .-.
یه بارم استاد من باب علماندوزی فرمود: اقیانوسی به عمق پنج سانتی متر نسازید.
از الان مطمئنم بعد از کنکور دلم برای این آدم تنگ میشه. چون همین الانشم دلم تنگ میشه :/ ولی بعد کنکور دیگه همین هفته ای سه ساعت از فاصله 10 متری هم قرار نیست ببینمش :( واقعا هیچ راهی نیست؟؟؟؟؟ -_____-
به نظر من وقتی میشه گفت دو نفر همفکر ان، که وقتی یه دیتای یکسان به جفتشون میدی، نتیجهای که ازش میگیرن تا حد خوبی یکسان باشه. یا حداقل در یک راستا باشه.
و خب "تفاهم داشتن" منطقا معنیش باید در الویت اول، به همفکر بودن برمیگشت. نه این که مثلا "ما جفتمون پاستیل دوست داریم" :/
نمیگم که تفاهم تو این چیزای ظاهری نیستا. بعضی وقتا تصادفاً هست. بعضی وقتا هم انقدر فکرای دو طرف یکی بوده که در ظاهر هم یکسان نمود پیدا کرده. ولی میگم اون تفاهمی که تا ابد زیبا و هیجانانگیز میمونه، اون همفکر بودنه ست.
حالا بحث مکمل بودن هم اینجا مطرح میشه. که اونم حرفیه! ولی از اتاق فرمان اشاره میکنن که من باید برم؛ از حاج آقا که دارن تشریف میارن بپرسید!
*از منبر پایین میآید*
دیروز صب یه آقاهه تو کوچه داشت از کنارم رد میشد، برگشت پرسید خانوم "به نظرتون" امروز چند شنبه ست؟! :)))))
رفتم بالا سرشون به شوخی گفتم میدونستین دانشگاه گشت ارشاد داره؟ =)) مسخره کرد که آآآره برو بیارش =))
5 دیقه بعد حراست اومد بردشون =| حقیقتا از خودم ترسیدم :|
امروز با این که شروع مغمومی داشت ولی تهش واقعا خوشحال بودممممم :>>>
برای این که بعدا که اینو دیدم بهم یادآوری شه چه خبر بود: دریچه پشت سلف، آدامس، پرتاب، بغل، انتقال وجه، یه ادم با ژاکت قرمز به سمت زمین فوتبال، پارکینگ، کولر =))